سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق کلمه بهشتی

پیوندهای روزانه

عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای

 

عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای

 

عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام

 

عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

دل زعشق روی تو حیران شد

 

درپی عشق تو سرگردان شد

 

باتو زیبا می شود فردای من

 

باتوشاداب می شود غم های من

 

روزگار اما وفا باما نداشت

 

طاقت خوشبختی ما را نداشت


[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 7:11 عصر ] [ محمداکرامی ]

...کاش امتداد لحضه ها تکرار با تو بودن است...

سخت است می نوش کسی دیگر بود...

شمع شب خاموش کس دیگر بود...

بایاد کسی که دوستش می داری ...

یک عمر در اغوش کسی دیگر بود...

سهم من از زندگی هیچ بود...

دل به هرکس خوش نمودم پوچ بود...

رنج غربت به تن خسته نشست...

دردتنهایی عمرم را شکست...

روزگارم برخلاف ارزوهایم گذشت.

 


[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 6:57 عصر ] [ محمداکرامی ]

من قصه ی خزانم من رنگ زردزردم

  

من طرح یک سقوطم من رونوشت دردم

  

دنیا جهنم است ومن غرق رنج وغصه

 

با خاطرات زشتتم همیشه در نبردم

 

پاهای خسته دارم قلبی شکسته دارم

 

یخ بسته قلبم اری من سرد سرد سردم

 

راهی به خود ندارم درگیر غصه هستم

 

بخت سیاهم این است بیراهه در نوردم

 

عادت به قلب تنها با هستی ام سرشته

 

من نقش یک شکستن من مرد قصه گردم

 

 

 


[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 6:51 عصر ] [ محمداکرامی ]

در خیالی خام همچون حور بود    اشنایم بود و لیکن دور بود

صورتم بهرش پر از چین گشته است    یارم از کدامین گشته است

با خیالش صبح را شب میکنم    شب به شب از دوریش تب میکنم

تب به من حال رهایی می دهد     نوشداروی جدایی می دهد

رقص اشک  واه بر چشم ترم      رقص شبنم های تب بر پیکرم

  

  

  

سوز دل از اتشش فریاد شد   سر نوشتم بدتر از فرهاد شد

باتوام فرهاد شیرینت چه شد      ارزوی پاک دیدنت چه شد

باز کوه بیستون در انتظار   مرگ شیرین حیله دشمن تبار

هان ای مجنون چرا اینگونه ای    بر خیزید از خواب گران

ز جدایی پاکوبی می کنند     بهر این دل کار خوبی می کنند

 

باز مستی سردهید ای عاشقان     در خیالم با که میگویم سخن

ای دل مجنون چه می خواهی زمن

لیلی و مجنون فقط افسانه بود      اه مجنون این دل دیوانه بود

بعداز این بر او نیم عاشقتبار     نیست با این بیستون ها هیچ کار

کاش میدانستم این را بیشتر       هر که عشقش بیش دردش بیشتر


[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 6:48 عصر ] [ محمداکرامی ]

 

عشق با او برگ پایانی نداشت   خشک چشمم زره بارانی نداشت

این خراب اباد دل اباد بود    کوه ویران  برد با فرهاد بود

عشق بر هر کس سرایت کرده است    از جدایی ها روایت کرده است

حاصلش تنها فقط رسوا شدن   نا گهانی غرق در غم ها شدن

من ندانستم دو چشمم کور بود   خواب و رویایی سراسر شور بود


[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 6:43 عصر ] [ محمداکرامی ]
   1   2      >

درباره وبلاگ
موضوعات وب
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 8248